قوله: یا أیها الذین آمنوا اذْکروا نعْمة الله علیْکمْ فى کفایته ایاکم، امر الاحزاب و الاحزاب هم الاقوام الذین اجتمعوا على محاربة الرسول (ص) و المومنین فجاءوا و حاصروا رسول الله بضعة و عشرین یوما، و هم قریش و غطفان و یهود بنى النضیر و قریظة فأرْسلْنا علیْهمْ ریحا و هى الصبا. قال عکرمة: ان ریح الجنوب قالت لیلة الاحزاب للشمال: انطلقى بنصر النبی (ص). فقالت الشمال: ان الحرة لا تسرى باللیل، و کانت الریح التى ارسلت الیهم الصبا.


قال النبى (ص) نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور.


و جنودا لمْ تروْها هم الملائکة، و لم تقاتل الملائکة یومئذ فبعث الله عز و جل علیهم تلک اللیلة ریحا باردة فقلعت الأبواب و قطعت اطناب الفساطیط و اطفأت النیران و اکفات القدور و اجالت الخیل بعضها فى بعض و ارسل الله علیهم الرعب و کثر تکبیر الملائکة فى جوانب‏ عسکرهم حتى کان سید کل حى یقول «یا بنى فلان هلم الى»، فاذا اجتمعوا عنده قال: «النجاء النجاء اتیتم لما بعث علیهم من الرعب»، فانهزموا من غیر قتال.


و کان الله بما تعْملون بصیرا، نزول این آیت در بیان قصه احزاب است و وقعه خندق، و شرح این قصه بر سبیل اختصار و شرط ایجاز آنست که: چون رسول خدا علیه الصلاة و السلام و مومنان، کعب اشرف را بکشتند، و یهود بنى النضیر را از مدینه بیرون کردند حیى اخطب و کنانة ابن الربیع با گروهى جهودان برخاستند و رفتند سوى مکه و نفیر بر آوردند و از قریش یارى خواستند بر حرب محمد. قریش ایشان را اجابت کردند و در قبایل عرب آواز دادند تا جمعى عظیم فراهم آمدند، قریب پانزده هزار از بنى غطفان و بنى فزاره و بنى کنانة و اهل تهامه و غیر آن. قریش بیرون آمدند و قائد ایشان ابو سفیان بن حرب، اسمه صخر ثم اسلم یوم فتح مکة و حسن اسلامه. فزاره و غطفان بیرون آمدند و مهتر ایشان عیینة بن حصن، و هو من المولفة قلوبهم. خبر رسید بمدینه که قبایل عرب مجتمع شدند و با جهودان قریظه و نضیر عهد کردند که دست یکى گیرند و بر حرب محمد و اصحاب و، هم پشت باشند. رسول خدا با یاران گفت: اکنون تدبیر چیست؟ سلمان گفت: من در دیار و نواحى پارس دیده‏ام که چون از دشمن بر بیم باشند، گرد بر گرد شهر خویش خندقى سازند دفع دشمن را. رسول علیه الصلاة و السلام آن موافق داشت و فرمود تا خندقى گرد بر گرد مدینه فرو بردند چهل گز عرض آن و ده گز قعر آن، و باز برید هر ده مرد را از یاران چهل گز. و مهاجر و انصار در سلمان خلاف کردند که سلمان مردى با قوت بود. مهاجران گفتند: سلمان منا و انصار گفتند: سلمان منا رسول خدا گفت: نه آن و نه این‏ «سلمان منا اهل البیت».


عمرو بن عوف گفت: من بودم و سلمان و نعمان بن مقرن المزنى و شش مرد انصارى، و چهل گز ما را نامزد کرده و خط کشیده.


لختى فرو بردیم، سنگى سخت پیش آمد که تبرها از آن شکسته گشت. سلمان رفت و رسول‏ خدا را از آن سنگ خبر داد. رسول بیامد و تبر از دست سلمان بستد و ضربتى زد بر آن سنگ و لختى از آن بشکافت و نورى عظیم از آن ضربت بتافت، چنان که همه نواحى مدینه روشن گشت، گویى چراغى روشن بیفروختند در شبى تاریک. رسول خدا تکبیرى کرد و یاران هم چنان تکبیر کردند. یک ضربت دیگر زد و نورى دیگر هم چنان بتافت و رسول و یاران تکبیر کردند، و سوم ضربت زد و نور بتافت و تکبیر کردند.


رسول خدا گفت: در آن نور که اول بتافت قصرهاى حیره و مدائن کسرى بر دیده قدس ما عرضه کردند، آن را دیدم کانیاب الکلاب، همچون دندان سگان. و در نور دوم قصرهاى زمین روم دیدم و در سوم قصرهاى صنعا کانها انیاب، و جبرئیل آمد و مرا خبر داد که آنچه بتو نمودند در تحت قهر امت تو آرند و ملک امت تو آنجا برسد مسلمانان شادى کردند و گفتند: حمد آن خداوند را که ما را بر دشمن وعده نصرت و ظفر داد. و منافقان گفتند معتب بن قشیر و عبد الله ابى و اصحاب وى: این عجب نگر که محمد ما را چه وعده میدهد! فتح شام و فارس ما را وعده میدهد! و وقت را زهره نداریم که از رحل خویش فراتر شویم! این غرور است که ما را میدهد و میفریبد ما وعدنا الله و رسوله إلا غرورا. انس مالک گفت رضى الله عنه: روز خندق، یاران را دیدم مهاجر و انصار که بدست خویش تبر میزدند و کار میکردند که مزدوران و کارگران نداشتند و سرماى سخت بود آن روز، و بخوشدلى آن رنج و دشخوارى همى کشیدند. رسول خدا علیه الصلاة و السلام که ایشان را چنان دید، گفت: «اللهم ان العیش عیش الآخرة فاغفر للانصار و المهاجرین».


ایشان جواب دادند که:


نحن الذین بایعوا محمدا

على الجهاد ما بقینا ابدا


و عن البراء بن عازب قال: کان النبى (ص) ینقل التراب یوم الخندق حتى اغبر بطنه یقول:


و الله لولا الله ما اهتدینا


و لا تصدقنا و لا صلینا

فانزلن سکینة علینا


و ثبت الاقدام ان لاقینا

ان الاولى قد بغوا علینا


اذا ارادوا فتنة ابینا

چون خندق تمام شد، لشکر کفار بمدینه رسیدند، خندق دیدند گفتند: این عرب را نبودست. لشکرگاه بزدند و خندق در میان هر دو فریق بود، و در آن وقت یهود قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند. بو سفیان، حیى اخطب را فرستاد بمردمان قریظه، تا آن عهد که با محمد کرده‏اند نقض کنند، و مهتر قریظه آن وقت کعب بن اسد بود. کعب چون شنید که حیى آمد، در حصار ببست استوار و او را بخود راه نداد. حیى گفت: در باز کن تا با تو سخنى بگویم. کعب گفت: باز گرد که من سخن تو نشنوم و عهدى که با محمد کرده‏ام نشکنم. حیى با وى همى پیچید و همى افزود تا او را بفریفت و نقض عهد کرد. خبر برسول خدا آمد، رسول سعد معاذ که مهتر اوس بود و سعد عباده که مهتر خزرج بود بفرستاد تا حال باز دانند. ایشان رفتند و کعب اسد را و قوم وى را دیدند حرب را ساخته، بازگشتند و رسول را خبر کردند. رسول غمگین شد، و کار بر مسلمانان صعب شد. سرما سخت بود و بیم دشمن و گرسنگى بغایت و منافقان متمرد شدند و بعضى از ایشان همى گریختند و بهانه همى آوردند که إن بیوتنا عوْرة، و قومى ظنهاى بد همى بردند چنان که الله فرمود: و تظنون بالله الظنونا. یک ماه آنجا بماندند و میان ایشان حرب نرفت، پس رسول کس فرستاد به بنى غطفان برئیس ایشان عیینة بن حصن و حارث بن عوف، و گفت: ثلثى از خرماى مدینه بشما دهم، باز گردید و قوم خود را ببرید. ایشان بدان رضا دادند و عهد کردند، لکن هنوز عهدنامه ننوشته بودند، رسول سعد معاذ را و سعد عباده را خواند و با ایشان مشورت کرد. سعد معاذ گفت: اگر باین وحى آمده سمعا و طاعة، و اگر وحى نیامده، آن وقت که ما مشرک بودیم یک خرما برشوت بایشان ندادیم اکنون که رب العالمین ما را باسلام گرامى کرد و بصحبت تو عزیز کرد و از عذاب دوزخ نجات داد، ایشان را رشوت کى دهیم؟! بعزت آن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که یک خرما بایشان ندهیم مگر شمشیر، و بقضاى حق رضا دادیم. رسول خدا از آن سخن شاد شد، فرمود: من بدان میگفتم که عرب روى بایشان نهاده بودند، خواستم تا لختى از ایشان کم شوند. و در آن یک ماه که حصار مدینه بود، هیچ قتال نرفت مگر آنکه: روزى جوقى سواران قریش نام ایشان عمرو بن عبد ود و عکرمة بن ابى جهل و وهیب بن ابى وهب و نوفل بن عبد الله سلاح در پوشیدند و اسب در تاختند در خندق و عمرو بن عبد ود مبارز قریش بود، با بطشى و قوتى و ترکیبى تمام مبارزت خواست و شعر گفت. على بن ابى طالب (ع) پیش وى رفت. عمرو گفت: یا على من نخواهم که تو بدست من کشته شوى. على گفت: من خواهم که تو بدست من کشته شوى. عمرو خشم گرفت و از اسب فرو آمد و با على بهم برآویختند، گردى از میان ایشان برآمد از بامداد تا نماز پیشین. چون گرد باز نشست، على وى را کشته بود. رسول خدا فرمود: «لا فتى الا على و لا سیف الا ذو الفقار».


وهیب زره بیفکند و بگریخت. على شمشیرى زد بر زین و اسب وى، زین و اسب بدو نیم کرد. پس دیگرى از ایشان پیش آمد و کشته شد و نوفل را بسنگ هلاک کردند و سه تن از کافران کشته شدند، و از صحابه رسول هیچکس کشته نشد. عبد الرحمن بن ابى بکر هنوز در اسلام نیامده بود، بیرون آمد و مبارزت خواست.


ابو بکر صدیق رضى الله عنه فرا پیش آمد عبد الرحمن چون روى پدر دید، برگشت.


پس با ابو بکر گفتند: اگرت پسر حرب کردى با تو، چه خواستى کرد تو با وى؟


ابو بکر گفت: بآن خدایى که یگانه و یکتاست که باز نگشتمى تا وى را کشتمى یا او مرا کشتى. سعد معاذ را تیرى بزرگ اکحل آمد، گفت: الهى این خون را درین رگ نگه دار تا نخست قریظه را بمراد خود به بینم، آن گه اگر گشاده شود شاید.


خیمه‏اى بود که کودکان و زنان مسلمانان در آن خیمه بودند، جهودى گرد آن خیمه‏ میگشت با سلاح و قصد ایشان میکرد، صفیه عمه رسول از خیمه بیرون آمد عمامه بربسته و عمودى بدست گرفته و بیک زخم آن جهود را بکشت، پس از آن راهها بسته شد و طعام عزیز شد و زنان و کودکان گریستن در گرفتند، مومنان ضعیف شده و منافقان از شادى گردن بیفراخته و رسول خدا علیه الصلاة و السلام این دعا همى کرد: «اللهم منزل الکتاب، سریع الحساب، اهزم الاحزاب».


پس نعیم بن مسعود بن عامر از بنى غطفان آمد بنزدیک رسول خدا و گفت: من مسلمانم و مسلمانى پنهان دارم، مرا چه فرمایى؟ رسول گفت: تو یک تن چه توانى کرد؟ مگر خداعى که‏«الحرب خدعة».


پس این نعیم بنزدیک قریظه شد و میان وى و میان ایشان در روزگار گذشته دوستى بود، گفت: مرا چه دانید و چون شناسید؟ گفتند: دوستى ناصح! گفت اکنون نصیحت من بشنوید! قریش و غطفان اینجا بیگانه‏اند، خانه و سراى ایشان از شما دور است، آمده‏اند تا اگر غنیمتى یابند در ربایند و اگر نه بگریزند و اندوه شما نخورند، پس شما تنها بمانید و با محمد طاقت ندارید. گفتند: راست همى گویى نصیحت همى کنى، اکنون ما را چه باید کرد؟ گفت: چون ایشان شما را بحرب خوانند، گوئید ماده تن خواهیم که برهن نزدیک ما فرستید تا شما پشت بر ما نکنید، تا آن گه که از محمد ایمن شویم. گفتند این صواب است و نیکو، ما همین کنیم. پس نعیم بنزدیک قریش شد و گفت شما دانید دوست دارى من شما را و دشمنى من محمد را، و من شما را نصیحتى کنم اگر پذیرید. گفتند پذیریم و نصیحت تو شنویم.


نعیم گفت پس بدانید که یهود پشیمان شده‏اند از نقض عهد که با محمد کردند و اکنون کس فرستاد که تا محمد با ایشان صلح کند و محمد اجابت نکرد. ایشان گفتند ما ده تن را از بزرگان قریش بخواهیم و بنزدیک تو فرستیم تا ایشان را بکشى و با ما صلح کنى، محمد گفت این صواب است، اکنون ایشان از شما ده تن خواهند خواست، نگر که هشیار باشید و دانید که چه مى‏باید کرد. از آنجا برخاست نعیم و بنزدیک غطفان شد و همین قصه با ایشان بگفت، شب شنبه پیش آمد. قریش و غطفان، عکرمه را فرستادند با گروهى مردمان و بنى قریظه را گفتند که مقام ما اینجا دراز شد و از طعام مردمان و علف ستوران درماندیم، فردا روز شنبه مى‏باید که حرب را ساخته باشید تا از دو یکى ظاهر شود و مردمان ازین تنگى و دشخوارى برهند. ایشان جواب دادند که فردا روز شنبه است و ما را روز شنبه روز طاعت است و حرب نکنیم و تا ده تن از معتبران بما نفرستید، ما جنگ نکنیم و از نقض عهد شما ایمن نباشیم. ایشان گفتند: صدق نعیم و نصح راست گفت نعیم و نصیحت نیکو کرد. هیچ کس بایشان نفرستادند و همه پراکنده دل شدند و تفرق در میان ایشان افتاد. پس رسول خدا حذیفه را گفت: رو بمیان ایشان و باز دان که حال چیست و چه مى‏سگالند. حذیفه گفت: چون بمیان ایشان رسیدم، باد عاصف دیدم بر ایشان مسلط شده و سپاه حق در ایشان افتاده، باد خیمها برمیکند و بر سر یکدیگر همى افکند و ستوران همى رمیدند و بو سفیان در میان لشکر آواز همى داد که اى مردمان، لشکر از گرسنگى و سرما و سختى بیچاره شدند و ستوران ضعیف شدند از بى‏علفى، و قریظه عهدى که با ما داشتند از بیم محمد آن عهد بشکستند و این باد عاصف چنین بر ما چیره شده که با وى طاقت نماند، شما همه باز گردید که من بازگشتم. این بگفت و بر شتر نشست و شتر را زانو بسته بود، از رعب که در دل وى بود چندان هوش نداشت که زانوى اشتر بگشادى پس از اشتر فرو آمد و زانوى وى بگشاد. حذیفه گفت اگر نه آن بودى که رسول خدا مرا گفته بود، نگر که ایشان را نیازارى، و رنه من او را آن ساعت بکشتمى. لشکر هم چنان در تاختن افتاده و جامه‏هاى اشتران و زین اسبان و خیمه و کالا همى انداختند و باد ایشان را از پشت ستور همى ربود و مى‏افکند و فریشتگان تکبیر همى گفتند و ایشان را همى راندند.


اینست که رب العالمین فرمود: فأرْسلْنا علیْهمْ ریحا و جنودا لمْ تروْها و کان الله بما تعْملون بصیرا.


إذْ جاوکمْ منْ فوْقکمْ اى من فوق الوادى من قبل المشرق و هم اسد و غطفان و معهم طلیحة بن خویلد الاسدى فى بنى اسد و حیى بن اخطب فى یهود قریظه.


و منْ أسْفل منْکمْ یعنى من بطن الوادى من قبل المغرب و هم قریش و کنانه علیهم ابو سفیان بن حرب فى قریش و من تبعه و ابو الاعور عمرو بن سفیان السلمى من قبل الخندق.


و إذْ زاغت الْأبْصار اى مالت و شخصت من الرعب، و قیل زاغت عن کل شى‏ء فلم ینظروا الا الى عدوها. و قیل زاغت ابصار المنافقین و رجال ضعیفة قلوبهم.


و بلغت الْقلوب الْحناجر اى کادت تبلغ فان القلب اذا بلغ الحنجر مات الانسان. الحنجر جوف الحلقوم، و هذا على التمثیل عبر به عن شدة الخوف.


تظنون بالله الظنونا الالف زائدة المراد بها النصب، لذلک حذفها من حذفها من القراء و حذف الالف قراءة اهل البصرة و حمزة و الباقون على اثبات الالف فى الظنون و الرسول و السبیل، و القرآن عربى و العرب تحب ازدواج الکلام و تساوى القوافى و آیات السورة و آخرها على الالف. و تظنون بالله الظنونا اى ظنونا مختلفة فالمخلص یظن ان الله ینجز وعده فى اعلاء رسوله على عدوه و الضعیف یظن غیر ذلک لما یرى من کثرة العدو و المنافق یقول: ما وعدنا الله و رسوله إلا غرورا.


هنالک ابْتلی الْموْمنون العرب تکنى بالمکان عن الزمان و بالزمان عن المکان، و التأویل ذاک حین ابتلى المومنون بالحصر و القتال لیتبین المخلص من المنافق.


و زلْزلوا زلْزالا شدیدا اى حرکوا تحریکا شدیدا بلیغا بالفتنة و التمحیص فثبتوا على ایمانهم، و الزلزلة شدة الحرکة. این چنانست که عجم گویند: فلان کس را از جاى ببردند از خشم یا از بیم یا از خجل.


روى ابو سعید الخدرى قال: قلنا یوم الخندق یا رسول الله هل من شى‏ء تقوله فقد بلغت القلوب الحناجر؟ قال: «نعم، قولوا اللهم استر عوراتنا و آمن روعاتنا» قال فقلناها فضرب وجوه أعداء الله بالریح فانهزموا. و إذْ یقول الْمنافقون و الذین فی قلوبهمْ مرض شک و نفاق و هم معتب بن قشیر و عبد الله بن ابى و اصحابه: ما وعدنا الله و رسوله إلا غرورا اى یعدنا محمد فتح قصور بالشام و فارس و احدنا لا یستطیع ان یجاوز رحله هذا و الله الغرور اى الباطل، و قیل: قال رجل من المنافقین لرجل من المومنین: ما مع محمد إلا أکلة رأس و لو کانوا لحما لالتهمهم ابو سفیان.


و إذْ قالتْ طائفة منْهمْ اى من المنافقین و هم اوس قبطى و اصحابه: یا أهْل یثْرب یثرب، اسم ارض المدینة فى جانب منها. و فى بعض الاخبار ان النبی (ص) نهى ان تسمى المدینة یثرب و قال هى طابة کانه کره هذه اللفظ.


لا مقام لکمْ قراءة العامة بفتح المیم، اى لا مکان لکم تنزلون و تقیمون فیه و قرأ حفص بضم المیم و هو المصدر، اى لا اقامة لکم.


فارْجعوا الى منازلکم عن اتباع محمد (ص) و قیل: فارجعوا عن القتال الى مساکنکم.


و یسْتأْذن فریق منْهم النبی یقولون إن بیوتنا عوْرة اى خالیة ضایعه و هى مما یلى العدو و تخشى علیها السراق، و قیل: إن بیوتنا عوْرة اى معورة للسراق غیر حصینة. یقال: اعورت بیوت القوم اذ ذهبوا عنه و اعور الفارس اذا بدا منه موضع خلل للضرب و الطعن و تقول عور المکان یعور عورا و بیت عور و بیوت عورة و عورة اى ذات عورة و العورة کل ما خیف علیه او کره انکشافه. و قرئ فى الشواذ إن بیوتنا عوْرة بکسر الواو اى قصیرة الجدران یسهل دخول السراق علیها فکذبهم الله عز و جل فقال: و ما هی بعوْرة، اى هى حصینة و ما هى بعورة، و قیل: زعموا ان بها عدوا من جملة العسکر فبعث رسول الله (ص) فلم یجد بها عدوا.


إنْ یریدون إلا فرارا اى ما یریدون بهذا القول الا فرارا من القتال ثم اخبر الله سبحانه عن الغیب الذى هو سوء نیات الذین قالوا إن بیوتنا عوْرة فقال و لو دخل العدو علیهم بیوتهم من جوانب المدینة یعنى من اى جانب دخلت ثم سئلوا الْفتْنة ى الارتداد و الکفر و الکون مع المشرکین على المومنین فى الحرب لآتوْها یعنى لاعطوها و اجابوهم الى ذلک.


و ما تلبثوا بها إلا یسیرا اى ما تلبثوا بالاجابه الا قلیلا اى اسرعوا الاجابة الى الشرک طیبة به انفسهم، و قرأ اهل الحجاز لآتوْها مقصورة یعنى لجاوها و فعلوها و رجعوا عن الاسلام و قیل ما تلبثوا بها اى بالمدینة بعد ذلک إلا یسیرا حتى یاتیهم الله بالعذاب.


و لقدْ کانوا عاهدوا الله منْ قبْل لا یولون الْأدْبار یعنى بنى حارثه هموا یوم احد ان یفشلوا مع بنى سلمة فلما نزل فیهم ما نزل، عاهدوا الله عز و جل ان لا یعودوا لمثلها ابدا فذکرهم الله ذلک العهد، و قیل منْ قبْل یعنى من قبل مجى‏ء الاحزاب عاهدوا رسول الله (ص) و حلفوا الا ینهزمون، فیولون أعداءهم ادبارهم یقال لکل منهزم ولى دبره.


و کان عهْد الله مسْولا اى مطالبا به کما تقول سألت فلانا حقى اى طالبته به.


و منه قوله: و إذا الْموْودة سئلتْ اى طولبت بها، و قیل ان العهد المسول ان یحاسب و یجازى علیه.


قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل، الذى کتب علیکم لان من حضر اجله مات او قتل. و إذا لا تمتعون إلا قلیلا اى لا تمتعون بعد الفرار الا مدة آجالکم و هى قلیل.


قلْ منْ ذا الذی یعْصمکمْ من الله یمنعکم من عذابا لله إنْ أراد بکمْ سوءا فى الدنیا او من عذاب الله فى الآخرة، و قیل معناه: من یقدر على دفع قضاء الله فیکم إنْ أراد بکمْ سوءا قتلا او هزیمة او جراحة أوْ أراد بکمْ رحْمة هاهنا اضمار یعنى و من ذا الذى یخذلکم او یحرمکم ان اراد بکم رحمة و ظفرا و نصرا و غنیمة یعنى فاذا علمتم انه لا دافع و لا راد لقضاء الله و لا مرد لامره فاعلموا انه لا یضرکم الثبات و لا ینفعکم الفرار.


و لا یجدون لهمْ منْ دون الله ولیا اى قریبا ینفعهم و لا نصیرا اى ناصرا یمنعهم.


قدْ یعْلم الله الْمعوقین منْکمْ اى المثبطین الناس عن رسول الله (ص).


و الْقائلین لإخْوانهمْ هلم إلیْنا ارجعوا الینا و دعوا محمدا و اصحابه فلا تشهدوا معه الحرب فانا نخاف علیکم الهلاک. جاء فى ان المعوقین کانوا روساء المنافقین قالوا لاتباعهم یوم الاحزاب: دعوا هذا الرجل فانه هالک و اقبلوا نحونا.


و لا یأْتون الْبأْس اى الحرب، إلا قلیلا ریاء و سمعة من غیر احتساب و لو کان ذلک القلیل لله لکان کثیرا.


أشحة علیْکمْ جمع شحیح و هو البخیل، اى بخلاء علیکم بکل خیر لا یحبون ان ینالکم یا معشر المومنین من الله خیر و لا نصر و قیل بخلاء بالنفقة فى سبیل الله و النصرة، و قیل بخلاء عند الغنیمة وصفهم الله تعالى بالبخل و الجبن اى هم جبناء عند اللقاء أشحاء عند العطاء و انتصب الشحة على الحال من قوله: و لا یأْتون الْبأْس إلا قلیلا اى جبناء عند البأس اشحة عند الانفاق على فقراء المسلمین و قیل نصب على الذم.


فإذا جاء الْخوْف اى خوف القتال رأیْتهمْ ینْظرون إلیْک تدور أعْینهمْ فى احداقهم یمینا و شمالا من الخوف و الجبن کالذی یغْشى‏ علیْه من الْموْت اى کدوران عین الذى یغشى علیه من الموت، و ذلک ان المغشى علیه من الموت یذهب عقله فیشخص بصره، اى یرمق ببصره مکانا واحدا فلا یطرف.


فإذا ذهب الْخوْف اى انکشف الحرب و امنوا، سلقوکمْ بألْسنة حداد جمع حدید، اى جادلوکم و خاطبوکم مخاطبة یرفعون بها اصواتهم فى طلب الغنیمة یقولون: اعطونا! اعطونا! الحاحا منهم، و فى الحدیث لیس منا من سلق اى صاح فى المصیبة، و تقول العرب: خطیب مسلاق و سلاق اى بلیغ مصقع، و قیل: سلقوکم اى یطعنون فیکم بالمعایب کذبا و زورا، من قول العرب: سلقت المرأة اى صخبت.


أشحة على الْخیْر اى عند الغنیمة یتشاحون المومنین، و کرر اشحة لان الشح الاول یرید به البخل بالمعونة فى الحرب و لهذا قال و لا یأْتون الْبأْس إلا قلیلا و بالثانى یرید به البخل بالمال و الغنیمة.


أولئک لمْ یوْمنوا اى من کان هذا صفته فلیس بمومن.


فأحْبط الله أعْمالهمْ قال مقاتل: ابطل الله جهادهم و قتالهم مع النبی (ص) و کان ذلک على الله یسیرا اى کان احباط اعمالهم على الله هینا لانه الفعال لما یرید.


یحْسبون الْأحْزاب لمْ یذْهبوا اى یظن المنافقون ان الاحزاب الذین تحزبوا على رسول الله (ص) من قریش و غطفان و قریظة لم ینهزموا و لم ینصرفوا عن قتالهم جبنا و فرقا و قد انصرفوا، و قیل: یظن المنافقون ان الاحزاب لم یذهبوا لاعتقادهم ان النبی (ص) لم یصدقهم فیما اخبرهم به من نصرة المومنین، و ان الاحزاب لم یذهبوا عنهم الى مواضعهم و انما تأخروا عنهم لضرب من المکیدة.


ثم قال: و إنْ یأْت الْأحْزاب اى ان یعودوا، یودوا هولاء المنافقون من شدة خوفهم و جبنهم انهم یترکون المنازل و ینجون بانفسهم فیکونون بادین اى فى البادیة مع الاعراب، یقال: بدا، یبدوا، فهو باد اذا خرج الى البادیة و لم یختاروا البادیة لا منها و لکن لیتسع لهم مسالک الفرار، و قیل: هم فى بعد النیة عن نصرتکم بحیث لو عاودکم الکفار لکانت منیتهم ان یکونوا عنکم بعیدا فى بعض البوادى.


یسْئلون عنْ أنْبائکمْ اى اخبارکم، و قرأ یعقوب یساءلون مشددة ممدودة اى یتساءلون.


و لوْ کانوا فیکمْ یعنى لو کان هولاء المنافقون فیکم.


ما قاتلوا إلا قلیلا یقیمون به عذرهم فیقولون قد قاتلنا، و قال مقاتل: ما قاتلوا الا قلیلا یعنى الا ریاء و سمعة من غیر حسبة و ما لم یکن لله فهو قلیل.


لقدْ کان لکمْ فی رسول الله أسْوة حسنة، قرأ عاصم: اسوة حیث کان بضم الهمزة و الباقون بکسرها، و هما لغتان، اى قدوة صالحة. یقال: لنا بکم اسوة و انتم لنا قدوة، و و قیل: الاسوة المشارکة فى الامر، و معنى الایة: من یتوقع الخیر من الله و یرى ما یصیبه من الشدائد من جهته فمن حکمه ان یتعزى بالنبى (ص) و یرضى به اسوة و لا یکره ان یصیبه مثل ما اصابه فیثبت معه حیث ثبت و لا یولى عنه و لا یطلب العلل کما فعله المنافقون.


قوله: لمنْ کان یرْجوا الله قال ابن عباس: یرجوا ثواب الله، و قال مقاتل: یخشى الله و الیوم الآخر، یعنى یخشى یوم البعث ان رأى فیه جزاء الاعمال.


و ذکر الله کثیرا لان المنافقین لا یذکرون الله الا قلیلا. قال ابن جریر: هذا عتاب من الله للذین تخلفوا عن النبی (ص) بالمدینة یقول: کان الواجب ان یتأسوا و یکونوا معه حیث کان فان من یرجوا ثواب الله و رحمته فى الآخرة لا یرغب بنفسه عن رسول الله (ص) و لکن یکون له به اسوة فیکون حیث کان. ثم وصف حال المومنین عند لقاء الاحزاب فقال: «و لما رأ الْموْمنون الْأحْزاب یعنى اجتماع الاحزاب على رسول الله (ص).


قالوا تسلیما لامر الله و تصدیقا لوعده: هذا ما وعدنا الله و رسوله و لهم وعدهم الله و رسوله ان یصیبهم البلوى فى اموالهم و انفسهم فى قوله: لتبْلون فی أمْوالکمْ و أنْفسکمْ و فى قوله: أ حسب الناس أنْ یتْرکوا أنْ یقولوا آمنا و همْ لا یفْتنون و فى قوله: و لنبْلونکمْ بشیْ‏ء من الْخوْف و الْجوع... الایة، و فى قوله: أمْ حسبْتمْ أنْ تدْخلوا الْجنة و لما یأْتکمْ مثل الذین خلوْا منْ قبْلکمْ الى قوله: ألا إن نصْر الله قریب فلما اشتد بهم الامر یوم الاحزاب لم یشکوا فى الدین، بل قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله، و ما زادهمْ ما نزل بهم من الشدائد إلا إیمانا تصدیقا لله و تسْلیما لامر الله. و التسلیم و الاسلام معناهما واحد، و هو تسلیم الامر الى الله و اسلامهم و انقیادهم لما یأمرهم به و رضى منه بقضائه فیهم.